ویژه سنی نیوز:
- اکرام جلالی – جامعه شناس از تهران
یکی از پیشکسوتان جهاد و فعالان در راه رسیدن به حقوق اهل سنت، کلیپی را برایم فرستاد که در آن ملایی خوش طینت در شبکهای توحیدی اذعان داشت نظام حاکم بر ایران وحدت طلب بوده، اهل سنت با پیگیری حقوق خود در سایه قانون اساسی کشور میتوانند به حقوقشان دست یابند!
و چون مجری تلویزیون از ایشان که ظاهرا در راستای حق طلبی اهل سنت با مجریان نظام تاریخی دارند پرسیدند که شما پس از این تلاشها به چه حقوقی دست یافتهاید؟!
ایشان سر و گردنی بالا انداخته فرمودند که مسئولین قول دادهاند اجازه ساخت مصلای عید در زاهدان به آنها داده شود و امید است در عید امسال در این مصلا نماز گذارده شود!!..
این مصاحبه که گویا گرد و خاکی را در رسانههای الکترونی برپا کرده، افرادی در مقابل این ملای پاک دل جبهه گرفته ایشان را؛ گول خورده نظام، یا شخصی که در پی رسیدن به منصب و جایگاه و شهرتی است، و یا مظلومی که زیر فشار دستگاه استبدای حاکم مجبور است چهچه زند، معرفی کردهاند.
از نظر روانشناسی اجتماعی هر آنچه اتفاق افتاده کاملا طبیعی وقابل پیش بینی مسبق است. هم ساده دلی و پاک سرشتی آن ملا، و هم موضع گیری تند افراد رنج دیده. بسیار طبیعی است اگر شما از استبدادگری که خون مرا ریخته خانه و کاشانهام را تصاحب کرده دفاع کنی و یا حداقل او را جنایتکار ندانی من بر تو پرخاش کنم!..
طبیعی است که در سایه استبداد حاکم جامعه اهل سنت فاقد مرجعیت حقوقی ومدیریت واحد و یا رهبریت یگانه باشد.
برخی به اشتباه گمان میکنند روحانیت اهل سنت، و شخصیتهای نمادین و برجسته آن، از اهل سنت نمایندگی میکنند.
از نظر جامعه شناسی این برداشت بکلی نادرست و اشتباه است!
روحانیت نماینده پایگاه مذهبی اهل سنت است نه پایگاه حقوقی آنها..
از جایی که فشارهای نظام بر جامعه اهل سنت بیشتر چهره مذهبی به خود گرفته بطور طبیعی چهره علمای اهل سنت که بیشترین بار فشار را متحمل بودهاند، و بیشترین قربانی را نیز دادهاند انگشت نما شده است. ولی هرگز جامعه اهل سنت مسئولیت دفاع از حقوق خود را بر شانه روحانیت نگذاشته هیچ بلکه ضایع شدن مکانت و تقدس روحانیت خود را جزئی از حقوق ضایع شده خود برشمرده است!
به عبارت واضحتر در دیدگاه جمعی اهل سنت روحانیت مسئول دفاع از حقوق آنها نبوده هیچ، بلکه جزئی از حق ضایع شده برشمرده میشود! ملایی که حرفشان رفت در برخی از جملهبندیهایش در این مصاحبه بگونهای که گویا سخنگوی اهل سنت است به هیچ وجه محق نبودند.
حقوق به تاراج رفته اهل سنت چیست؟!
از دیدگاه یک ملا اگر اهل سنت بتوانند آزادانه مسجد و مصلا داشته باشند، در بیان دیدگاه مذهبی خود آزاد باشند از همه حقوق دیگر حاضرند تنازل کنند. بنا به فرموده مولانا دیدگاه نماینده مجلس در ابتدای انقلاب -( از جمله شجاعترین علمای تاریخ معاصر ایران که بنده بر لقب "شیر بلوچستان" که برخی از نویسندگان به ایشان دادهاند مهر تأیید میزنم) -؛ به ما هیچ امکانات ندهید اما به مقدسات ما توهین نکنید..
مجلس نظام حاکم حتی توان شنیدن اینهمه تنازل را نداشت و ایشان را مجبور به سکوت کرد. و پس از آنها سالها زندان و شکنجه و تبعید جزای این زباندرازی ایشان ( بنا به فهم تکنسینهای نظام!) بود.
ویا به قول این ملای محترم رسیدن به وعده اجازه بنای مصلا رسیدن به حق است!..
و یا بفرمودهشان معذرت خواهی شرکت ایرانسل بیانگر جواب مثبت دنباله گیری فعالیتهای حقوقی است!
حالا آیا ایرانسل از نظر حقوقی و رسانهای معذرت خواهی کرده یا خیر؟! و یا اینکه با یک ویراژ غیر اخلاقی سعی نموده جامعه ما را گول زده از افلاس اقتصادی خود را نجات دهد، جای بحثش اینجا نیست. (http://sunninews.net/fa/articles.aspx?article_no=29835)
از دیدگاه یک کارمند دولت؛ عدم ارتقاء شغلی، فشارهای اقتصادی، تحقیر و حاشیه اندختن در محیط کار، اجبار بر مشارکت در فعالیتهای مذهبی تشیع و ساز زدن به شیوه مذهب نظام حاکم، حقوقی است که از او سلب شده است. و اگر به این مطالب دست یابد دیگر خواستهای نمیماند!
یک روشنفکر اهل سنت از اینکه اجازه ابراز اندیشه ندارد، اگر نامی از روزنامه، مجله، رادیو وتلویزیون ببرد نامش به لیست قلتهای زنجیرهای میپیوندد، حق ندارد در فضای ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه سهیم شود، شکایت دارد. و اگر این موانع برطرف شوند دیگر مشکلی نیست و حقوق برآورده شده است!
مغازه دار اگر بتواد چون همسایه شیعهای که از شهرستانهای مرکزی کشور به منطقهاش گسیل شده، جواز کسب داشته باشد، و در بدست آوردن لقمه نان شب فرزندانش با او همسنگ شود هیچ شکایتی نخواهد داشت.
کارگر تیشه بدست سر خیابان نیز اگر از سوی مقامات نظامی مورد پیگرد قانونی قرار نگیرد و چون همکار کاشانی و رشتی و اصفهانیش که برای خیس کردن نان خشک خود با عرق پیشانی به شهر او آمده بتواند در زادگاه خود آزادانه دنبال روزی باشد هیچ مشکلی ندارد.
زن خانهدار و مادر چند فرزند اگر بتواند تلویزیونی در خانه بیابد که باعث خراب شدن عقیده فرزندانش نشود و اگر بتواند با کتابهای درسی نظام که فاقد اهانت به عقیده و دینش است بچههایش را تربیت کند دیگر چرا نظام را لعن و نفرین کند؟!...
تحصیلکرده اهل سنت اگر بتوند در فضای رقابت علمی با سایر هموطنانش رقابت کند، و جوان اهل سنت همان فضا را در دانشگاه بیابد که همشهری شیعهاش دارد دیگر چه نیازی است به درخواست حقوق؟!
و بر همین منوال سیاستدان، جامعه شناس، سرمایهدار، و سایر افراد جامعه..
خلاصه اینکه تمامی اقشار جامعه مینالند و از حقوق به تاراج رفته شکایت دارند، اما هیچ یک از آنها نه نماینده اهل سنت است و نه فضای لنگش تنها حق به تاراج رفته اهل سنت..
حتی نمایندگان مجلس نیز سخنگوی اهل سنت نیستند؟!..
نه افرادی به شجاعت و دلیری مولانا نظر محمد دیدگاه که سالها زندان و تبعید و شکنجه دید و تا به امروز زیر چکش نظام خورد میشود، و نه امثال هاشمزهی – نماینده مردم خاش – که زبان رنجدیدهاش جوانمردانه چنان نالید تا اهریمن به نامردی جانش را گرفت. و نه جلالی زاده که بکلی طرد شده و نای نفس کشیدن را از او گرفتهاند. ونه اسحاق مدنی که بر کول ملت سوار شد و در پست ذلت مستشار ریاست جمهوری مترسک وار مورد استفاده ابزاری قرار میگیرد! و نه دیگران..
دقیقا حکایت ما همان حکایت فیل و افراد نابیناست؛...
آوردهاند که پادشاه هندوستان؛ راجا، شش مرد نابینا را گردآورد تا فیلی را لمس کنند. هرگاه یکی از ایشان بر فیل دست میکشید، راجا به نزد او میرفت و از او میپرسید که آیا فیل را دیدهاست، و از مرد نابینا میخواست که فیل را برای او توصیف کند. هر یک از ایشان فیل را به چیزی مانند کرد، یکی که به سر فیل دست کشیده بود، فیل را همچون کوزهای دانست؛ دیگری که بر گوش دست کشیده بود، گفت که فیل همچون سبد غربال است، دیگری که بر عاج دست برده بود، فیل را چون گاوآهن دانست. آن که به پای فیل دست برده بود، فیل را ستونی دانست. آن که به دم فیل دست کشیده بود، فیل را مانند شانه دانست؛ و آن که بر شکم فیل دست برده بود گفت که فیل همچون انبار غله است. آن مردان با هم به نزاع پرداختند؛ راجا اختلاف ایشان را برطرف کرد، و گفت که هر یک بر عضو فیل دست کشیدهاند.
به گفته مولانای روم:
پیل اندر خانه تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکیاش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون باد بزن شد پدید
آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید فهم آن میکرد هرجا میشنید
پیل اندر خانه تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکیاش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون باد بزن شد پدید
آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید فهم آن میکرد هرجا میشنید
آنهایی که به ملای پاک سرشت ما میتازند که چرا از حقوق اهل سنت چنین سادهلوحانه گذشته، یا بدان جوان که دو سال پیش در بی بی سی نتوانست فرق بین حقوق اهل سنت و حاشیهگرایی شهرهای مرزی را درک کند خرده میگیرند، بسیار در اشتباهند.
متأسفانه در فضای دیکتاتوری حاکم بر جامعه ایران هنوز بسیاری از طبقات جامعه اهل سنت چون اکثریت ملت ایران حق شهروندی خود را نمیشناسند.
جامعه از سرمایه ملی خود بی اطلاع است!..
بیوه زن فرسوده ما به یک کیلو برنجی که بهزیستی به او میدهد خوشحال است و بر عکس رهبر بوسه میزند!
و ملای ما از فرط شادی از اینکه صاحب مسجدی خواهد شد در پوست خود نمیگنجد و بر منبر قصیده مدح در ثنای سلطان میسراید!
حکایت راهزنی است که مال و ثروت قافله را ربود، حتی لباس از تنشان کشید، و در دم آخر به احترام ستر عورت شلوارهای کاروانیان را بدانها بازگردانید، آن مردمان تا دم مرگ از جوانمردی و بزرگواری راهزنان میگفتند!..
در کتاب "ای شیعیان جهان بیدار شوید، اثر جاویدان زنده یاد حجةالاسلام موسی موسوی چنین آمده:
«سنوحي» طبيب مخصوص يكي از فراعنه مصر بنام «امفسيس» در قسمتي از خاطرات خود چنين مينويسد: روزي مشغول قدم زدن در خيابانهاي مصر بودم كه در اين زمان «اخناتون» را كه مردي نيك صورت، شريف و ثروتمند بود در حاليكه در خون خود ميغلطيد و دست و پايش را قطع كرده و بيني وي را بريده بودند، نقش بر زمين ديدم. در بدن وي هيچ جاي سالمي كه از گزند زخم تيغ و يا ضربههاي شلاق در امان مانده باشد يافت نميشد. و با مرگ فاصله چنداني نداشت. چون «اخناتون» را بدين حالت مشاهده نمودم، او را به مريضخانه حمل نموده و در راه نجات وي از مرگ از هيچ كوششي دريغ نكردم، تا اينكه وي پس از حدود دو ماه بهوش آمد و داستان غم انگيز و فاجعه بار خود را اين گونه برايم بيان نمود:
«فرعون (امفسيس) به من امر نمود كه از كليه زمينهايم به نفع وي چشمپوشي كرده و همچنين زنان، غلامان، وكليه دارائي خود اعم از طلا و نقره را به وي ببخشم. من امر او را استجابت نمودم اما به اين شرط كه وي از خانهاي كه در آن سكونت داشتم و همچنين يكدهم از دارائي طلا و نقره من در گذشته و آن را به خودم وا گذارد تا به كمك آن زندگي خود را بگذرانم. اين شرط من بر فرعون بسيار گران آمد در نتيجه او همه دارائي من را مصادره نموده و دستور داد مرا به آن روز كه ديدي بياندازند و بعد از آن مرا لخت در خيابان رها كردند، تا براي آنان كه با اوامر فرعون مخالفت ميورزند درس عبرتي باشم». روزها ميگذشت و اخناتون بيچاره در حاليكه با فقر و بينوائي دست و پنجه نرم ميكرد، به انتقام از فرعون ظالم، و لو بدست كسي ديگر اميد بسته بود.
بالاخره مرگ فرعون فرا رسيد. و من به صفت بزرگ اطباء در مراسم وفات وي شركت نمودم. كاهنان در سوگ در گذشت فرعون، اين راحل بزرگ، خطابههاي وداع ميخواندند. و هنوز سخنانشان را بياد دارم كه ميگفتند: «اي مردم مصر، آسمانها و زمين با فقدان قلبي بزرگ روبرو شد. قلبي كه به مصر و ساكنان آن اعم از انسان و حيوان و نبات و جماد عشق ميورزيد. او براي يتيمان پدر، براي فقرا دست كمك، براي مردم برادر، و براي مصر مجد و عظمت بود. او عادلترين و مهربانترين خدايان بود، و بيش از ديگران مردم مصر را دوست ميداشت. امفسيس ما را ترك گفت تا به خدايان ديگر بپيوندد، و مردم را در تاريكي رها گذاشت.
و باز سنوحي اينطور اضافه ميكند: و در آن زمانيكه به سخنان كاهنان و دروغهايشان گوش ميدادم، و براي مصر و مردمش كه در زير شلاقهاي فراعنه و كاهنان كمر خم كرده بودند خوشحال بودم، در ميان فوج فوج مردم، همان مردميكه هر كدام از آنان بصورتي درد تازيانه فرعون را چشيده بودند، صداي زاري مردي را شنيدم كه مانند زنان فرزند مرده ناله سر داده بود، و صداي گريه و نالهاش از صداي زاري ديگران بلندتر بود و سخنان نامفهومي را زمزمه ميكرد، عطش كنجكاوي خود را با دقيق شدن به چهرهاش سيراب نمودم و در كمال ناباوري او را شناختم. وي همان اخناتون عاجز و عليل بود كه او را بر پشت الاغي بسته بودند تا به زمين نيفتد. به سوي او شتافتم تا شايد او را كمي آرام سازم، چون فكر ميكردم در نتيجه مرگ فرعون گريه خوشحالي سر داده است اما … اخناتون رشته خيالم را پنبه كرد چون تا چشمش به من افتاد با صداي بلند فرياد زد: »اي سنوحي! هرگز فكر نميكردم كه امفسيس به اين اندازه عادل و بزرگ، و در حق مردم مهربان باشد، تا اينكه سخنان كاهنان را در مورد وي شنيدم. و اكنون اين منم كه ميگريم. چون در طول اين سالها كينه اين خداي بزرگ را بجاي عشق و اجلال وي در قلبم انبار كرده بودم. اي سنوحي! من چقدر گمراه بودم».
سنوحي ميگويد: «هنگامي كه اخناتون اين سخنان را با ايماني راسخ بر زبان ميراند من حيران به دست و پاي بريده و صورت در هم ريخته او نگاه ميكردم، و گويا او حيرت نگاههاي من را دريافته و فكر من را خوانده بود، چون باز فرياد سر داد كه: امفسيس حق داشت كه من را به اين روز بيندازد، چون سزاي كسي كه اوامر خداوند را اجابت نكند جز اين نيست. آري اين است سزاي كسي كه خداوند خالق خود را نافرماني كند. و چه سعادتي بالاتر از اين كه شخص سزاي اعمالش را مستقيما و بدست خود خداوند ببيند، و من از اين امر خوشحالم».
پس مرجعیت اهل سنت بدست کیست؟
فضای خفقان جامعه، فقدان آزادی در تمامی سطوح؛ سیاسی، اجتماعی، رفتاری و عقیدتی باعث میشود خود به خود شخصیتی جمعی در بافت جامعه تربیت شود. این شخصیت جمعی و یا معنوی در حققت مجموع همه اقشار جامعه و صدای همه نیازهاست. همان تصویر فیل که مجموع تمامی اعضای آن بود.
این شخصیت معنوی در زیر فشارهای مضاعف، و تنگ نظریهای نظامهای استبدادی روز بروز قدرت میگیرد و به درجهای از خفقان میرسد که با انفجار خود انقلابی را رهبری میکند.
این شورش انفجاری حاضر است تا آخرین قطره خونش را برای رسیدن به اهدافش چه تغییر نظام باشد و یا استقلال طلبی و گریز از مرکز، فدا کند و هرگز عقب نشینی نخواهد کرد.
مسیر حرکت عمومی جامعه ایران دقیقا به همین سوی پیش میرود. و با غروب خورشید هر روز تاریخ کشور یک روز به ساعت صفر انفجار نزدیکتر میشود.
حد اقل آنچه در افق هویداست بیانگر این است که نظام دیکتاتوری حاکم قصد ندارد از تجربهی نظامهای مشابه خود چون؛ لیبی، مصر و سوریه عبرت گیرد. و در اینکه انقلاب مردمی ایران از تمامی این انقلابها خونینتر و گرههای کور آن عمیقتر خواهد بود هیچ شک و تردیدی نیست...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر