نیروی انتظامی رژیم ایران، آوین عثمانی دختر ۱۸ ساله کرد اهل شهرستان بانه را با شلیک مستقیم گلوله کشت.
به گزارش سایت ''کردپا''، آوین عثمانی چهارشنبه ۱۳-۱۱-۲۰۱۳ بە همراه برادرش بە یکی از تفرجگاه های اطراف بانە رفتە که در حین بازگشت بە خانە بە ظن حمل بار قاچاق از سوی نیروهای انتظامی مورد حملە قرار گرفت.
وی مورد اصابت چندین گلولە قرار گرفت و یک روز پس از انتقال بە بیمارستان جان سپرد.
محمد نوری زاد، فعال سیاسی ایرانی که هنگام خاکسپاری آوا عثمانی حضور داشت، در این باره در سایت خود نوشته است: ''برادر و خواهرِ جوانی سوار بر اتومبیل بجایی می رفته اند. در همان اطراف روستای حنجیله که در نقطه ی صفر مرزی واقع است. کمی آنسوتر عده ای لباس شخصی با اتومبیلی که هیچ نشانی با خود نداشته راه را برآنها می بندند. برادر می ترسد که نکند راهزن باشند. و نکند به خواهر جوانش آسیب برسانند. عقب می کشد و دور می زند تا راه گریزی پیدا کند. صدای شلیک با صدای سوخته دختر جوان بهم می آمیزد. دختر را به بیمارستان می برند. دو روز درحال اغما و امروز: تمام.''
او می افزاید: ''دختر را بخاک سپرده بودند که من رسیدم. برادر و عموی دختر مرا شناختند و دوره ام کردند. سوز برادر به این بود که: من از کجا می دانستم آن چهار نفر لباس شخصی، مأموران نیروی انتظامی اند؟ ماشینشان که علامتی نداشت. حالا ما در رفتیم، چرا به لاستیک ماشین نمی زنی؟ چرا می زنی به سر وسینه خواهر من که قرار بود همین هفته عروسی کند!''
به گزارش سایت ''کردپا''، آوین عثمانی چهارشنبه ۱۳-۱۱-۲۰۱۳ بە همراه برادرش بە یکی از تفرجگاه های اطراف بانە رفتە که در حین بازگشت بە خانە بە ظن حمل بار قاچاق از سوی نیروهای انتظامی مورد حملە قرار گرفت.
وی مورد اصابت چندین گلولە قرار گرفت و یک روز پس از انتقال بە بیمارستان جان سپرد.
محمد نوری زاد، فعال سیاسی ایرانی که هنگام خاکسپاری آوا عثمانی حضور داشت، در این باره در سایت خود نوشته است: ''برادر و خواهرِ جوانی سوار بر اتومبیل بجایی می رفته اند. در همان اطراف روستای حنجیله که در نقطه ی صفر مرزی واقع است. کمی آنسوتر عده ای لباس شخصی با اتومبیلی که هیچ نشانی با خود نداشته راه را برآنها می بندند. برادر می ترسد که نکند راهزن باشند. و نکند به خواهر جوانش آسیب برسانند. عقب می کشد و دور می زند تا راه گریزی پیدا کند. صدای شلیک با صدای سوخته دختر جوان بهم می آمیزد. دختر را به بیمارستان می برند. دو روز درحال اغما و امروز: تمام.''
او می افزاید: ''دختر را بخاک سپرده بودند که من رسیدم. برادر و عموی دختر مرا شناختند و دوره ام کردند. سوز برادر به این بود که: من از کجا می دانستم آن چهار نفر لباس شخصی، مأموران نیروی انتظامی اند؟ ماشینشان که علامتی نداشت. حالا ما در رفتیم، چرا به لاستیک ماشین نمی زنی؟ چرا می زنی به سر وسینه خواهر من که قرار بود همین هفته عروسی کند!''
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر